آرامگاه زنان رقصنده | |
از من میشنوین این هنره. اینو همیشه به همه گفتم. اینکه زنی بتونه برای ایجاد رابطه پیشقدم بشه هنره. من از این هنر هیچ بهرهای نبردم. نتیجهش هم همینی هست که میبینین: تنها موندم. به بقیه هم همینو گفتم. قشنگ سر فرصت نگاه کن، سبک و سنگین کن، بهترین رو سوا کن و بعد برو سراغش. خودت آدمتو انتخاب کن. وقتی منتظر میمونی تا انتخاب بشی همین بلایی سرت میاد که سر من اومد: گیر آدمی میافتی که بهترین انتخاب برای تو نیست. حتی ممکنه تباهت هم بکنه. | |
[وبلاگستان]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۲۳:۳۳ ۹۵/۴/۲۲ |
توهمات چپگرایانهی خودم | |
وقتی پلیس مرزی سوئد دلیل پناهندهگیام را جویا شد، گفتم: هم چپگرا هستم و هم، جنگزده. پلیس مربوطه پرسید: پس چرا از کشور شوروی درخواست پناهندهگی نکردی؟ برایش مقداری سخنرانی فرمودم از آموختههایم که آخر جربان اله است و بله است و ... مترجم فرمایشاتم چه ترجمه کرد نمیدانم که پلیس کذائی گفت: در اینکه شوروی یک کشور دیکتاتوری است من شکی ندارم. | |
[وبلاگستان]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۱۵:۱۷ ۹۳/۵/۲۵ |
مهران مهرافشان | |
دنبال شماره تلفنی بودم که چشمم به نامی خورد، مهران مهرافشان. نام چقدر آشنا مینمود اما چیزی از ماجرای آشنائی بیادم نمیآمد. حسب معمول از خیرش گذشتم و فراموشکاری را به پیری ربط دادم. اما ذهن کنجکاوم دستبردار نبود. میگفت شماره را بگیر و از او بپرس که کی هستی. خودم را باین قانع کردم که «از دیده رفته از دل نیر برود». | |
[وبلاگستان]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۰:۰۴ ۹۳/۵/۱۳ |
دیداری دیگرگونه | |
آخر هفتهی خوبی داشتیم برغم نیمه زمینگیر شدن من بدلیل درد زانوی ناشی از آلتروز باشی از «پیری زودرس». ابتدا نیما خبر داد که به دیدارمان میآید، اخر با مصرفشدن تمام روزهای مرخصی سالیانهاش، اجبارن سوئدنشین شده است و فعلن به جهانگردیاش وققهای داده است. سپس علی سرکوهی با پیامکی خبر داد که قصد دیدار ما دارد و در راهست. | |
[وبلاگستان]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۵:۱۶ ۹۳/۵/۳ |
یادی از یک همکار، بخش چهارم | |
کلیهی شرکتهای دولتی که مواد مورد نیاز خود را از خارچ تهیه میکردند، مانند سازمان چای، سازمان جنگلها و مراتع و شرکت کود شیمیائی با کمیسیون دموراژ سر و کار داشتند. ماموران دموراژ آن سازمانها هر از گاهی برای پی گیری پروندههایشان سری بما میزدند و یا ما آنها را برای توضیحی دعوت میکردیم. بیشتر مدیران تازه کار آن سازمانها هم بعلت انقلابی بودن از مرحله پرت بودند. | |
[وبلاگستان]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۲۲:۲۱ ۹۲/۶/۲۹ |
گل شمعدانی - ماجراهای مریمی | |
توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه میخرد، نگاه میکردم. چه مانکنهایی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنابرانگیز. زنم داشت به گلدان شمعدانیای که همیشه گوشهی اتاق است ورمیرفت و شاخههای اضافی را میگرفت و برگهای خشکشده را جدا میکرد. از دیدن اندام گرد و قلنبهاش لبخندی گوشهی لبم پیدا شد. از مقایسهی او با دخترهای توی مجله، خندهام گرفته بود... | |
[وبلاگستان]
توسط حکایتهای شهربانو | پيام |
![]() ![]() | ۲۳:۳۸ ۹۲/۶/۲۸ |
یادی از یک همکار، بخش دوم | |
شترها، مدیر کل گمرک مهرآباد بدلیل زیادی کار دایرهی قضائی آن گمرک، از ادارهی ما خواسته بود تا کارشناسی را مامور کشیک شب آن فرودگاه کند. دوستان مرا معرفی کردند. مدتی شبها از ساعت ۲۳ تا ۰۴ یا بیشتر روانهی فرودگاه میشدم. کارم آنجا مورد توجه مدیر کل گمرک مهرآباد قرار گرفت و از من خواست تا به آنجا منتقل شوم. من بدلیل جو سالم و روابط دوستانهای که با همکاران داشتم، دوست نداشتم محل کارم تغییر دهم با تشکر از لطفی که بمن داشت، | |
[وبلاگستان]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۱۲:۵۰ ۹۲/۶/۲۵ |
یادی از یک همکار، بخش یکم | |
با نیکلاس و فیلیپ، نوهام، توی ماشین نشسته بودیم که باران تندی سرگرفت. ضربات تند دانههای درشت باران بر شیشههای اتوموبیل، مرا بروزهای دوری برد. شاید چهل سال پیش. آنروز برای گزارش پروندهای رفته بودم اتاق معاون ادارهمان. باران شدیدی آغاز کرد. معاون اداره با تلفن مشغول صحبت بود. محو تماشای ضربات تند و منظم دانههای باران به شیشههای اتاق بودم که معاون صحبتاش تمام شد و پرسید: شما هم ریزش باران را دوست دارید؟ | |
[وبلاگستان]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۲۰:۳۲ ۹۲/۶/۱۹ |
نوستالوژی لینکدونی وبلاکها | |
امروز روز وبلاگستان فارسیه. راستش یادمه از یکی دو سال پیش هی هشدار میدادیم وبلاگستان دارای رکود شده که خوب دیگه شد:) خیلیا دیگه نمینویسن، یه سری وبلاگها متروک شده، در عین اینکه کلی موضوع توی ذهنت هست ولی حوصله نمیکنی بیای وبلاگ بنویسی. بجاش فورا میری تو اکانت، فیس بوک، پلاس، توئیتر یا فرندفیدت مینویسی و تمام. همونجا هم واکنشا رو میبینی و فورا جواب میدی، طبیعه که وبلاگا اینطوری بشه. | |
[وبلاگستان]
توسط حکایتهای شهربانو | پيام |
![]() ![]() | ۲۱:۵۵ ۹۲/۶/۱۶ |
خوابهای ميليون دلاری | |
شصت سال پيش يعنی در سال ١٩٥٣ ميلادی، مائو تسهتونگ رهبر چين در يکی از سخنرانیهای خود بهمناسبت بيستمين سال جانشين شدن پول کاغذی «یوآن» به جای پول نقرهای گفت: "من خواب پول زياد ديدم اما، تا اين لحظه هنوز نتوانستم خواب يک ميليون را ببينم. آدمی که يک ميليون رو از نزديک نديد و با دستهايش لمس و شمارش نکرد؛ چگونه میتوانست خواب يک ميليون رو ببيند؟". | |
[وبلاگستان]
توسط بیلی و من | پيام |
![]() ![]() | ۹:۳۶ ۹۲/۵/۲۷ |
چرا باید از گذشتهی خود گذشت؟ | |
گاه میشود که ذهن ما به موضوع یا حادثهای در گذشته گره میخورد. ذهن ما در یک خودخوری دائم، گاه و بیگاه در کلنجار با آن موضوع یا حادثه است: آنرا میکاود و از هر سو برانداز میکند و افسوس میخورد و باز میکاود و ... همه چیز از نو! | |
[وبلاگستان]
توسط بیلی و من | پيام |
![]() ![]() | ۱۱:۲۲ ۹۲/۵/۱۶ |
بی انتها | |
بر اساس قوانین دین مبین زن حق قضاوت نداره. برای شهادت هم حرف یه نفرش رو قبول نمیکنن. برای ماست مالی این موضوع میگن که چون زن ها موجودات احساسی و بسیار عاطفی ای هستن. احساسشون تو این موارد روشون تاثیر میزاره. و ازاین دست حرفا. حتی من از یه قاضی شنیدم که یکی از دلیلاش اینه که زنها رو به راحتی میشه تطمیع کرد! اصلن حرف شما درست. با وجود اینکه طلا گرونم شده اصلن بردارید با طلا بنویسیدش! | |
[وبلاگستان]
توسط حکایتهای شهربانو | پيام |
![]() ![]() | ۱۹:۰۲ ۹۲/۵/۱۵ |
روز پایان هم تاریخی شد | |
این ۸ سال را هر کسی میتواند به نوعی برای خودش تعبیر کند.موافق یا مخالف. اما هیچکس نمی تواند دیروز را یک روز عادی بداند. چهره های مردم، لبخند هاشان، نشاط و شادابی شان همه نشان از یک تحول می داد. گویا از قبل می دانستند که روز بی احمدی نزاد، روز بزرگ تاریخی است. | |
[وبلاگستان]
توسط بیلی و من | پيام |
![]() ![]() | ۹:۵۵ ۹۲/۵/۱۳ |
یک فنجان چای، با هموطن بهایی | |
دو سال پیش، نگرانی از نفرت نژادی در نروژ سبب شد تا مراکز مبارزه با نژادپرستی، کمپین «وقت نوشیدن چای» را به راه بیندازند تا مسلمانان و غیر مسلمانان همدیگر را به نوشیدن چای دعوت کنند. نوبت به نفرتزدایی از سطح جامعه که رسید، ملکه نروژ نیز به توئیت ساده یک دختر ایرانی ساکن نروژ پاسخ مثبت داد و همراه با عروس خاندان سلطنتی به خانه این خانواده مسلمان رفت. اینجاست که آدم گاهی جوابی پیدا میکند که چرا برخی از پیشرفتهترین کشورهای دموکراتیک اروپایی هنوز خاندان سلطنتی خود را حفظ کردهاند: «محض حفظ اتحاد، دوستی و یکپارچگی ملی». اگر ملکه نروژ در تمام عمرش هیچ کار دیگری بجز چای خوردن با یک خانواده مسلمان نکرده باشد، من میگویم او به اندازه کافی به کشور خودش خدمت کرده است، اینجا اما همه چیز وارونه است. | |
[وبلاگستان]
توسط بیلی و من | پيام |
![]() ![]() | ۱۷:۳۹ ۹۲/۵/۹ |
تراژدی جزیره کریستمس | |
این روزها که مصادف با زاد روز عیسای مسیح است لنج زهوار در رفته ای از اندونزی عده ی زیادی مسافر ایرانی و افغانی و عراقی را به قصد پیدا کردن اقامت و پناهندگی در استرالیا، با پشت سر گذاشتن فاصله ای بسیار دور و دراز، به نزدیکی جزیره کریستمس در آب های استرالیا آورده که با برخورد با صخره و طوفان ، عده بسیاری از سرنشینان لنج جان خود را از دست داده اند. | |
[وبلاگستان]
توسط بیلی و من | پيام |
![]() ![]() | ۱۱:۲۳ ۹۲/۵/۵ |
در حاشیهی نامهی شماری از ناشران به حسن روحانی | |
وزیر ارشادِ حسن روحانی هر که باشد، کاری دشوار پیش رو خواهد داشت. هم در بازسازی این همه ویرانی و تلاشی نهادهای فرهنگی و هنری، هم در مقاومت در برابر اقلیت متحجری که شراب خوردن یک شخصیت تخیلی امریکایی در یک رمان برایشان بسیار هولناکتر است از هشت سال هدر رفتن انواع سرمایههای مادی و معنوی مردم در سایهی دولتی که حالا دیگر بزرگترین حامیانش هم برای تمام شدن دورهاش روزها که هیچ، ساعتها و دقیقهها را هم میشمارند! | |
[وبلاگستان]
توسط بیلی و من | پيام |
![]() ![]() | ۱۰:۱۷ ۹۲/۵/۴ |
این خرقه بینداز و برو… | |
امروز، در اولین روز مرداد ماه، ملکوت خرقه عوض کرد. رنگ و قالب پیشین را سالهای درازی نگه داشته بودم. آن ترکیب رنگ و شکل و صورت ملکوت، کمابیش ده سال عمر کرد. حال که دههی اول ملکوت سپری شده است، هم شکل و شمایل و خرقهاش دگرگون میشود و هم نرمافزار مدیریت محتوایاش عوض میشود. | |
[وبلاگستان]
توسط بیلی و من | پيام |
![]() ![]() | ۱۴:۲۹ ۹۲/۵/۱ |
پاسخ به اکبر عبدی | |
شما که هنرمندی و احتمالا هنردوست، تا به حال نام مرتضی خان نی داوود، یونس دردشتی، سلیمان روح افزا، موسی خان کاشی را شنیده اید؟ کسانی که در زنده نگاه داشتن موسیقی اصیل ایرانی نقش مهمی داشتند. نام مشفق همدانی را چه طور؟ می دانستید که آنها هم یهودی اند؟ | |
[وبلاگستان]
توسط بیلی و من | پيام |
![]() ![]() | ۱۱:۰۲ ۹۲/۴/۲۲ |
با خنده براندازی میکنیم | |
دولت روحانی نوشداروی بعد از مرگ سهراب است، بعد از مرگ سهراب و هاله و صانع و هدی و ندا و ستار و بسیار جوانان ما و بیشمار فرصتهای جوانی در این دیار. آن حادثه تاریخی که اسطوره سهراب را ساخت دوباره تکرار شد و برای اینکه سهرابی دیگر را از دست ندهیم باید به فکر رهایی عقل و فعال کردن آن در پیکر دولت باشیم. | |
[وبلاگستان]
توسط بیلی و من | پيام |
![]() ![]() | ۱۳:۲۲ ۹۲/۴/۱۴ |
آیا نگاه به سیاست در جامعه ایرانی تغییر نکرده است؟ | |
داریوش محمدپور در نقد نگاه توطئه محور اخیر مهدی جامی مقاله وزین و خواندنی نوشته است. همه آنچه که بنده میخواستم زجر بکشم و با انداختن در جاده خاکی و دست انداز بگویم، داریوش عالمانه و بهتر از بنده گفته. منتها سعی میکنم بنده هم چند خطی اضافه بر آن با تاکید بیشتر رو جنبههای خاصی نیمچه نقدی تقدیم کنم. و به این بهانه حرف خودم را هم بزنم و ورودی به بحثی جدید داشته باشم. | |
[وبلاگستان]
توسط بیلی و من | پيام |
![]() ![]() | ۹:۴۶ ۹۲/۴/۳ |
آيا مردم همچنان معزولاند؟ | |
يادداشت زير، بررسی، سنجش و نقد مطلبی است که مهدی در وبسایت ايران واير با عنوان «آيا خامنهای عقبنشينی کرده است؟» نوشته است. اين متن تا کنون دستکم ۳ بار ويرايش شده و چند بار از وضع فعلی طولانیتر يا کوتاهتر شده است. | |
[وبلاگستان]
توسط بیلی و من | پيام |
![]() ![]() | ۱۱:۲۹ ۹۲/۴/۱ |
آه و افسوس فردا ، بی فایده است امروز باید اقدام کرد | |
جالب اینجاست که تقریبا همه متفق القولند که این ۸ نفر نامزد ریاست جمهوری اسلامی ، عروسکهایی بیش نیستند و خامنه ای همانی را انتصاب خواهد کرد که می خواهد (البته با همفکری فرماندهان سپاه) ولی درک نمی کنم که چرا بسیاری منتظر فرآیند این شعبده بازی هستند و مباحث این انتصابات همچنان داغ است ؟ آیا کسی تردید دارد که ؛ فردای انتصابات حکومتی ؛ صدا و سیمای خامنه ای خواهد گفت “: که امت شهید پرور با ۴۰ ملیون رای بار دیگر مشت محکمی بر دهان استکبار و دشمنان جمهوری اسلامی زد و آقای دووووکتر جلیلی را با ۶۷% آرا به عنوان رئیس جمهور محترم کشور انقلابی ما انتخاب کردند (دروغهایی که ۳ دهه است می شنویم)ه در اپوزسیون هم ، همه ما به درستی می گوییم و خواهیم گقت ؛ که تقلبی دیگر و کودتایی دیگر به پایان رسید. ولی آیا این دور باطل تا به کی و تابه کجا پیش خواهد رفت ؟ | |
[وبلاگستان]
توسط طاهره | پيام |
![]() ![]() | ۲۱:۰۲ ۹۲/۳/۱۵ |
پای انگیزههایشان را وسط نکشیم! | |
مهاجرت داستان ترسناکی ست. از آن داستان هاییست که فکر می کنم قهرمان هایش باید آدم های بی اندازه شجاعی باشند. آنقدر شجاع که بتوانند دل از همه چیز بکنند، چند کیلو بار ضروری بریزند توی چمدان، برای آخرین بار خانه و کوچه و شهرشان را نگاه کنند و دور شوند. شاید برای چند سال، شاید برای همیشه..... | |
[وبلاگستان]
توسط طاهره | پيام |
![]() ![]() | ۱۹:۵۸ ۹۲/۳/۶ |
دو نکته در مورد اصلاحات | |
اصلاحات از بالا هموارۀ تابع دو مؤلفهی مهم بود و هست: نخست، توجه داشتن به تمايل و جايگاه سُکاندار اصلاحات؛ و دوّم، توجه داشتن به مومنتها و منطبق بودن تصميم اجرايی اصلاح بر تمايلات عمومی و شرايط زمانی. البته درست اين است که به يک مؤلفهی ويژه و مهم ديگری چون ظرفيت فرهنگی سُکانداران و ديگر خدمههای کشتی اصلاحات اشاره کنم که در اينجا بنا به دلايلی از آن میگذرم. | |
[وبلاگستان]
توسط بیلی و من | پيام |
![]() ![]() | ۱۰:۳۱ ۹۲/۲/۶ |
ارامنهی حمریان/ملکوت | |
بیرستان تعطیل شده بود، سال دوم دبیرستان بودم، با شتاب به مدرسه ی طلبگی ( مسجد حاج مد ابراهیم) می رفتم. توی ذهنم درس منطق را مرور می کردم. کتاب الکبری فی المنطق که البته کتاب کوچکی بود اما پر بار و پر نکته. درست سر پیچ کوچه مدرسه- توی خیابان عباس آباد، میان باغ ملی و سه راه ارامنه- دیدم زن خاچیک با دخترش سونیا دارند از روبرویم می آیند. شش سال می شد که آن ها را ندیده بودم. سونیا دو سال از من بزرگتر بود. مادرش مثل بیشتر زن های ارمنی روسری اش را پشت گردن و زیر بافه ی موهاش گره زده بود. گوش هاش هم با گوشواره های فیروزه ای بیرون روسری سفیدش مانده بود. سونیا روسری نداشت. سلام کردم. زن خاچیک پیشانی ام را بوسید! درست مثل همان سال های کودکی که به خانه شان می رفتیم. گفتند خانه اشان را آورده اند اراک؛ سه راه ارامنه زندگی می کنند. گرم گفتگو بودیم که ناگاه تیزی نگاهی دلم را لرزاند! | |
[وبلاگستان]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۱۹:۰۳ ۹۲/۲/۵ |
مهندس، بخش آخر/ عمو اروند | |
پس از گفتوگوی تلفنی آن شب دیگر میلی به دیدار او نکردم. کمکمک، فاصله زمانی تلفن کردنهایش نیز طولانی و طولانیتر شد. مدتی زیادی از هم خبری نداشتم. روزی همسر سابقاش را تصادفی در خیابان دیدم. او برایم گفت که مهندس بدنبال مادرش از شهر ما بیکی از شهرهای جنوبی سوئد کوچیدهاند. حال و روزش را پرسیدم، گفت: مثل همیشه. فلسفه میبافد، آبجو میخورد و گرهای از کار نمیگشاید. مهندس اهل نماز بود و تا آنجا که من میدانستم از خوردن نوشابههای الکی پرهیز میکرد از اینروی پرسیدم مگر با خدا هم قهر کرده است؟ همسر سابقاش گفت: نه، قهر نکرده و ایمانش را هم دارد، ولی آبجو هم میخورد. | |
[وبلاگستان]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۲۲:۰۶ ۹۲/۱/۲۹ |
قوانین زندگی/ از زندگی | |
قضاوت نكنيد، غيبت نكنيد، ادعا نكنيد، سرزنش نكنيد، تحقير و مسخره نكنيد، وگرنه سرتان مي آيد ديگران فقط آينه شما هستند. نميتوانيد از چيزي در ديگران خوشتان بيايد يا بدتان بيايد، مگر آنكه منعكس كننده چيزي باشد كه درباره خودتان ميپسنديد يا از آن بدتان ميآيد". "انتخاب چگونه زندگي كردن با شماست. همه ابزار و منابع مورد نياز را در اختيار داريد، اين كه با آنها چه ميكنيد، بستگي به خودتان دارد". | |
[وبلاگستان]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۲۱:۵۲ ۹۲/۱/۲۹ |
مردی که عاشق وطن اش بود/ سیبستان | |
اولین چیزی که در عبادیان جلب توجه می کرد یا دست کم برای من چشمگیر بود نوعی حجب و شرمینی در او بود. دست هاش را به هم می مالید. دستهای اش استخوانی بود مثل چهره اش. تکیده انگار. انگار هیچ وقت فربهی نداشته است. لبهایش را جمع می کرد و گاهی سرش را با حالت خاصی به طرف دیگر بر می گرداند. انگار چیزی را درون خود حل می کرد. خویشتندار بود. چنان که گاه به یک رفتار مخفی نزدیک می شد. همیشه خوب گوش می کرد. ندیدم سخن کسی را ببرد یا میانه حرف کسی بپرد. | |
[وبلاگستان]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۲۲:۳۶ ۹۲/۱/۲۱ |
گام "بدیعی" در توسعه اخلاقی/ از زندگی | |
شخصیت های محبوب در حیطه های هنری، علمی، ورزشی، و نظائر آن، شخصیت هایی هستند که به عنوان الگوی نقش role models، می توانند بر باورها، نگرش ها، و رفتارهای افراد جامعه در سطح وسیعی تاثیرگذار باشند، و این تاثیرگذاری همچنانکه می تواند سمت و سویی منفی یا مادی و منفعت طلبانه بگیرد –آنگاه که این محبوبیت و نفوذ گسترده، در خدمت تبلیغات محصولات تجاری و سودافزایی سرمایه داری و سرمایه داران قرار می گیرد- می تواند راه خود را به سمت اهدافی عالی و متعالی در جهت ارتقای شرایط اجتماعی و سلامت جامعه انسانی و توسعه ی اخلاقی جامعه نیز بگشاید و با معرفی کنش های نیک اندیشانه، یا شناساندن الگوهای رفتاری تاییدآمیز، ثمراتی به بار آورد که نفع همگانی در بر داشته باشد. | |
[وبلاگستان]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۲۲:۳۰ ۹۲/۱/۲۱ |
نوشتههای لوا زند/ بلوط | |
دوستانم درسشان تمام میشود و برمیگردند ایران. میروند که بمانند و میمانند. برعکس همه- من تعجب نمیکنم. انگار نه انگار است که ده سال است آنجا نبودهام. انگار میفهمم جنس خوشیشان از چیست که بر نمیگردند. | |
[وبلاگستان]
توسط عمو اروند | پيام |
![]() ![]() | ۲۲:۲۴ ۹۲/۱/۲۱ |
بلاگنیوز |
صفحه اصلی تیتــر اخبــار آرشـــیوهـــا تمـاس با مـا انجمن بلاگنیوز دربــــاره بلاگنیوز اساسنامه بلاگنیوز راهنمايی همکاران دعوت به همکاری ورود همکاران سخن سردبیر آمار RSS |
آگهی شما در بلاگنیوز |
پشتیبانی مالی |
پيشنهاد بلاگنيوز |
دوستان بلاگنيوز وبلاگهای به روز شده پرشین بلاگرز بالاترین سایکو |
آخرين اخبار سايتها |
روزنامههای ايران تابناک بالاترین بیبیسی فارسی پارسيک روز آنلاین گویا هفتان وبلاگهای به روز شده |
جستجو در اخبار |
کد لوگوی بلاگنيوز |
![]() ![]() |
سی مراجعه آخر |
... ادامه همراهان بلاگنيوز |
Copyright |
Copyright © 2005 Blog News. All rights reserved. Designed by 1saeed.com. ![]() |